loading...
مؤسسه بیت الرضا (علیه السلام)
نقش و فلسفه دوست يابي از نظر اسلام چيست؟

يکي از عوامل مهم تربيت انسان محيط است. انسان معمولاً در چند محيط خانوادگي، آموزشي، مذهبي، رفاقتي و شغلي تربيت مي‏گيرد که بحث ما اکنون درباره محيط "رفاقتي" است که انسان، در آن ساخته مي‏شود. بعد از محيط خانوادگي و محيط آموزشي، انسان در محيط رفاقتي است که روش مي‏گيرد و در آن ساخته مي‏شود.

ابتدا چند نکته درباره محيط رفاقتي و روابط دوستانه
1- محيط رفاقتي نسبت به دو محيط گذشته، اثرگذاري‏اش قوي‏تر است و غالباً اين‏طور است که به نوعي، بر روي تأثيرات محيط هاي ديگر تربيتي اثر مي‏گذارد. روشي که انسان در اين محيط مي‏گيرد، مي‏تواند روش‏هاي ديگر را از بين ببرد.
2- در قيامت، اين پيوند رفاقتي، به پيوند ديگر تبديل مي‏شود. به تعبير دقيق‏تر اين‏طور نيست که اين پيوند گسسته شود، بلکه تبديل مي‏شود. يک وقت مي‏بينيد دو نفر که با هم رفيق بودند، رابطه‏شان گسسته شد، و از هم جدا شدند. اين يکي مي‏رود دنبال کارش و آن يکي هم مي‏رود دنبال کار خودش. از تو به خير و از ما به سلامت! تمام شد.
امّا در قيامت اين‏طور نيست. پيوند حسبي، نسبي، خانوادگي، همه اين‏ها در قيامت قطع مي‏شود. «يومَ يفِرُّ المَرءُ مِن أخِيهِ وَ اُمِّهِ وَ أبِيهِ» تمام شد و رفت. اما پيوند رفاقتي اين‏طور نيست. تعبير آيه شريفه درباره رابطه دوستان اين است که: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» همه دوستان در قيامت، با هم دشمن مي‏شوند، مگر پرهيزکاران. در قيامت اين‏طور نيست که رفقا مثل پدر، مادر و برادر که مي‏روند دنبال کارشان، نيست. يک دسته از رفاقت‏ها به جاي دوستي، دشمني مي‏آورد.
در سوره ديگر هم ما داشتيم که وقتي پيوند رفاقتي بر يک محور خاصي بود، اين دوستي به دشمني شديد تبديل مي‏شود و اين‏ها به جان هم مي‏افتند. چه بسا اين، او را لعن کند، آن، اين را لعن کند. يک وقت هست مي‏گويي جدا شدند و رفتند سراغ کارشان، يک وقت مي‏گويي جدا شدند ولي همديگر را رها نمي‏کنند، دوستي‏شان تبديل به دشمني مي‏شود. دسته ديگر، دوستي‏هايشان باقي مي‏ماند و از هم دستگيري مي‏کنند. رابطه اين‏ها در قيامت به خاطر پيوند رفاقتي آنها در دنيا است. اين که من عرض کردم در بين همه پيوندها آن پيوندي که هم در ربط با امور دنيايي و هم در ربط با امور اخروي خيلي اثرگذار است، عبارت است از پيوند رفاقتي به اين جهت بود.
3- رفاقت و دوستي ميان دو نفر در صورتي شکل مي گيرد و استوار مي شود که هر دو همجهت باشند، مانند ازدواج که اگر کفو هم نباشند، زندگي شان در يک جايي به بن بست مي رسد و تمام مي شود، پايداري دوستي و ازدواج به اين است که در مسير زندگي هم جهت و هم مقصد باشند. اگر يک هدفش خدا باشد و ديگري دنيا، اين دوستي پايندار نيست و در يک نقطه اي در همين دنيا پايان مي گيرد و به آخرت کشيده نمي شود.

فلسفه دوستي از نظر اسلام:
به طور کلي هر پيوندي، يک سبب مي‏خواهد. بايد چيزي به عنوان «محور رفاقت» باشد تا دو نفر با هم رفيق شوند. دو نفر که دارند در خيابان راه مي‏روند که يکدفعه با هم رفيق نمي‏شوند! يک چيزي بايد باشد تا اينها را به هم ربط بدهد. به‏طور خلاصه، آن چيزي که مي‏خواهد محور قرار بگيرد و سبب اين پيوند بشود، يا يک امر مادي است و يا يک امر معنوي.
کار دين و معنويت اسلام اين است که انسان ها را به سوي وحدت و خداي واحد بخواند و حرکت دهد و تلاش تکاملي انسان نيز در حقيقت حرکت و سلوک از کثرت به وحدت است. فلسفه دوستي از نظر اسلام هم همين است که دو نفر در اين مسير به وحدت برسند و براي رسيدن به خداوند به هم کمک کنند، رفيق راه باشند، با هم تلاش کنند، عيب هاي يکديگر را در اين مسير رفع نمايند، از هم در برابر دشنمان خدا دفاع کنند و همدل و همراه هم باشند.
يعني در حقيقت محور دوستي دو نفر يا چند نفر از نظر اسلام راه خداوند و توحيد گرايي است. اگر دوستي في الله شد و محور خدا بود، دوستان با هم متحد مي شوند و اختلافي بروز نمي کند و بينشان صفا و صميميت حاکم مي شود، ولي اگر محور دنيا و کثرات دنيوي شد، اگر منافع مادي شد، خودخواهي بروز مي کند و ريشه اختلاف و دشمني در همين خودخواهي و منفعت طلبي است، لذا در آخرت هم همين تشتت و دشمني بروز خواهد کرد.
ما در معارفمان داريم رفاقت‏هايي که بر محور ماديت و امور دنيايي درست شده است، در آخرت به دشمني تبديل مي‏شود. «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» امّا اگر رفاقت بر محور معنويت و امور اخروي باشد چنين نمي‏شود؛ «إِلاَّ الْمُتَّقينَ» رفاقت پرهيزکاران استثناء شده‏است. يعني اگر پيوند رفاقت بر محور معنويت باشد، به دشمني و عداوت تبديل نمي‏شود و باقي مي‏ماند. اين رفاقت در قيامت کارساز نيز هست. اين يک قضيه و مطلب کلّي است که در متن معارف ما هست.
روايتي از امام صادق(عليه السلام) است که مثل «ضرب قانون» مي‏ماند. گويي حضرت در باب دوستي يک قانون کلي را مطرح مي‏فرمايند. حضرت مي‏فرمايد: «أَلَا كُلُّ خَلَّةٍ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا فِي غَيْرِ اللَّهِ فَإِنَّهَا تَصِيرُ عَدَاوَةً يَوْمَ الْقِيَامَة» حرفي که من زدم متن فرمايش حضرت است، ايشان مي‏فرمايد: آگاه باشيد! هر دوستي رفاقتي که در دنيا «في غير الله» بر محور معنويت نباشد، «تصير عداوة يوم القيامة» در روز قيامت، تبديل به دشمني مي‏شود. حضرت اين آيه شريفه را کاملاً توضيح مي‏دهد: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» ايشان، اين آيه را در اين قالب مي‏ريزد و بيان مي‏کند.

انواع دوستي
دسته اول، پيوندهاي رفاقتي که در دنيا بر محور معنويت شکل مي‏گيرد، در قيامت مشکلي ايجاد نمي‏کند. بلکه باقي مي‏ماند و بعد هم کارساز است. کارسازي‏اش نيز، مسأله شفاعت و دست‏گيري است. اين رفاقت براي آن‏ها مشکل ساز نيست. ما در معارفمان داريم که مؤمنين بعضي، بعضي ديگر را شفاعت مي‏کنند. اين جزء معارف دين ما است. مؤمن از مؤمن شفاعت مي‏کند. اين مسأله مربوط به مؤمن‏هايي است که بر محور ايماني با يکديگر رابطه داشتند، نه ماديت.
دسته دوم، در مقابل گروه اول هستند که اصلاً رفاقت و دوستي‏شان فقط بر محور ماديت بود. تکليف اين رفاقت‏ها هم در اينجا معلوم است.
دسته سوم، ممکن است که يک طرف رفاقت قصدش امور مادي باشد و طرف ديگر جهت معنوي داشته باشد. اين رفاقت اصلاً در دنيا باقي نمي‏ماند که بخواهد به قيامت برسد. اين‏ها به يکجايي مي‏رسند که ديگر نمي‏توانند ادامه بدهند. همين‏جا، رفاقتشان را به هم مي‏زنند و از يکديگر جدا مي‏شوند. به قيامت نمي‏رسد.

گسست و دشمني دوستي هاي مادي محور
امّا بحث اصلي؛ ما از بعضي از آثار و روايات به دست مي‏آوريم که رفاقت‏هايي که بر محور معنويت نيست، و فقط ماديت در آنها مطرح است، اين‏طور نيست که فقط در آخرت تبديل به دشمني شود و در آن‏جا پشيمان شوند. گاهي در دنيا گسسته شده و به دشمني تبديل مي‏گردد. اين مطلبي است که ديگر براي شما مشهود و آشکار است، احتياج به توضيح ندارد. شما اين‏ مسائل را به خوبي درک مي‏کنيد.
دليل اين مطلب چيست؟ من اشاره‏اي به يک نکته‏ مي‏کنم که وجهه و جنبه کلامي- فلسفي دارد، ولي خوب و مفيد است. «ماده» محدود است امّا معنويت نامحدود است. اگر «ماده» محور دوستي قرار بگيرد، رفاقت بر محور انتفاع‏ها و منفعت‏ها پايدار نمي‏ماند. يعني تا وقتي که از رفيق سود برده شود، رفاقت پابرجا است. آن‏چه مطرح است سودبري است. آن‏چه مهم است اين است که نيازها و توقعات انسان هم نامحدود است. لذا اگر محور رفاقت مادي باشد، چون ماده محدود بوده و توقع انسان هم نامحدود است، حالا بايد دو طرف با يكديگر نزاع كنند تا به منافعشان برسند.
اين‏که در فلسفه مي‏گويند: دنيا دار تزاحم است، يعني سراي مزاحمت است. يعني چون ماده محدود است، تزاحم و نزاع پيش مي‏آيد. بعد هم همين رفاقت به جايي مي‏رسد که دعوا مي‏شود. يا بر سر رياست، يا مال يا هر چه مي‏خواهد باشد، مي‏بيني سال‏ها دستشان در دست هم بود، امّا يک مرتبه با هم اختلاف پيدا كردند! اين‏ها رفيق صميمي بودند، حالا دشمن خوني شدند! چه شد که اين‏طور شد؟ جواب، روشن است. محور رفاقتشان پول بود، رياست بود، «المُلکُ عَقيمٌ» اينها سر پول، رياست و امثال اين‏ها که امور مادي است، دعوايشان مي‏شود و دشمن خوني مي‏شوند. دليلش اين است که اين رفاقت، بر محور توحيد و يکتا پرستي نبود، بر محور ماديت و دنيا پرستي بود.

دوستي‏هايي همراه با پشيماني
ما روايتي از علي (عليه السلام) داريم که امام صادق در ادامه روايت قبلي آن را نقل مي‏کند که اميرالمومنين فرمودند: «لِلأخِلَّاءِ نَدَامَةٌ» انسان به هر شکل که با کسي دوستي کند، پشيمان مي‏شود، «إلا المُتَّقِينَ» مگر متقين. در اين‏جا مطلب را به طور کلي بيان مي‏فرمايند. در روايت حرفي از آخرت نيامده است. در آن روايت «روز قيامت» داشت، امّا اين‏جا بحث قيامت مطرح نيست. به اصطلاح روايت اطلاق دارد. هر دوستي و رافقتي، پايانش پشيماني است، چه در دنيا و چه در آخرت؛ مطلب کاملاً روشن و ساده است. دوستان، آخرش همه پشيمان‏اند، مگر چه کساني؟ آن کسي که محور دوستي‏شان خداپرستي بود.

دوستي منتهي به دشمني
اينکه در آيه شريفه داشت، دوستي‏ها به دشمني تبديل مي‏شود، جهتش اين است که اينگونه دوستي ها ريشه در خودخواهي دارد و خودخواهي ريشه کثرت و اختلاف و نزاع مي شود و نمي شود دو آدم خودخواه تا آخر دوست باشند و دوستي شان پايدار بماند. اين‏ها مشهود است و واقعاً انسان مي‏بيند که چه‏طور کساني که بر محور امور دنيايي با هم رفاقت کردند، رفاقتشان پايدار نمي‏ماند و بعضاً به دشمني و کينه‏توزي هم منجر مي‏شود. سرّ آن را هم گفتم که چيست. اگر محور دوستي امر مادي بود، ماده محدود است و هر دو نفر هم نفع خودشان را در نظر گرفته‏اند، لذا تزاحم پيش مي‏آيد و آخر تزاحم چيست؟ دشمني و رو در روي هم ايستادن. گفتم فرقي نمي‏کند که چه باشد، مال باشد، رياست باشد يا چيز ديگر. همين که محور الهي نباشد، مشکل ساز است. خودمان هم داريم مي‏بينيم و در متن جامعه ما نيز فراوان است، در هر دو رابطه مصاديق فراواني وجود دارد، چه رياستش، چه مالش. دليل تبديل دوستي به دشمني چيست؟ چون خدا نيست. چون دوستي «في غير الله» است.

وحدت انبياي الهي
من همين حالا يک مطلب يادم آمد. استاد ما، امام (رضوان الله تعالي عليه) مي‏فرمود: «اگر تمام انبياء را جمع کنند، ـ‏مي‏شود يک شهر صد و بيست و چهار هزار نفري‏ـ اصلاً و ابداً يک دعوا، يک دادگستري در اين شهر نمي‏بينيد.» خيلي زيبا تبيين مي‏فرمايد. همه با هم رفيق هستند. اما نزاع و درگيري نيست. چرا؟ جهت اين است که محور رابطه آن‏ها خدا است. محور خدا است نه دنيا. دعوا جايي است که محور دنيا باشد. درگيري از اينجاها شروع مي‏شود.

مشخّصات دوست خوب
حالا مي‏رويم سراغ مشخصات رفيق خوب. در معارف ما اين مطب آمده است که اگر خواستي رفيق پيدا کني، بايد به دنبال چه کسي بگردي. اولاً بايد رابطه‏ات براي خدا باشد نه بر محور دنيا، ثانياً بايد طرف مقابلت ويژگي‏هايي داشته باشد تا رفاقت و دوستي‏ات سودمند باشد. شرع به تو مشخصه مي‏دهد. مشخصه‏ها کاملاً بر محور همين بحثي که الآن عرض کردم. در دو رابطه مطرح است. هم در رابطه با درون افراد، هم در رابطه با بيرون افراد ملاک‏ها و مشخصاتي بيان شده است.

1. خصوصيت دروني
از نظر دروني، به طور کلي، کسي را انتخاب کن که بعد معنوي تو را شکوفا کند. يادآور خدا باشد. تو را به ياد خدا بياندازد. نه اين‏که شهوت تو را تحريک کند يا هواهاي نفسانيه تو را برانگيزد. در يک روايتي دارد: «قيلَ لِنَّبي صلي الله عليه و آله وسلم): أَيُّ الْأَصْحَابِ أَفْضَلُ» از پيغمبر پرسيدند: بهترين رفيق کيست؟ آدم که مي‏خواهد رفيق انتخاب کند که با او مصاحبت کند و رابطه تنگاتنگ داشته باشد، چه خصوصياتي بايد دارا باشد؟ «قَالَ: إِذَا ذَكَرْتَ أَعَانَكَ وَ إِذَا نَسِيتَ ذَكَرَكَ» حضرت فرمود: آن کسي که اگر به ياد خدا افتادي، تو را کمک کند و اگر خدا از يادت رفته است، تو را به ياد خدا بياندازد. اين جنبه دروني دارد.
يک روايت ديگر از پيغمبر اکرم است که تقريباً نظير روايت قبلي است. «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَزِيراً صَالِحاً‏» وقتي خداوند بخواهد به بنده‏اي خيري برساند، براي او يک وزير صالح قرار مي‏دهد. وزير يعني کسي که کمک‏کار انسان است، تقريباً همان رفيق است. «إِنْ نَسِيَ ذَكَّرَهُ وَ إِنْ ذَكَرَ أَعَانَهُ» اگر ازخدا غافل شد او را به ياد خدا مي‏اندازد و اگر به ياد خدا افتاد او را ياري مي‏کند.

2. خصوصيت بيروني
من درباره بعد بيروني، سه تصوير مي‏کنم تا مطلب روشن شود. يک، زباني؛ دوست بايد از نظر بيروني، يعني کارها و اعمالي که مي‏خواهم انجام بدهم، لفظاً مرا راهنمايي و کمک کند. يعني اگر ديد من دارم معصيت مي‏کنم، من را نهي کند. اگر دارم کار خلاف مي‏کنم، او مرا نهي کند. دو، عملي؛ اگر ديد من دارم کار خير مي‏کنم، مرا کمک کند که من کار خيرم را ادامه دهم. مرا تشويق کند. مرا به کار خير امر کند. براي کار خير مرا کمک کند. يک همچنين رفيقي انتخاب کن. من اين‏ها را مي‏گويم، بعد مي‏خواهم بروم و رواياتش را بخوانم. سه، رفتاري؛ من کسي را انتخاب کنم که او از نظر عمل به من روش بدهد. از نظر عملش به من کار درست کردن را ياد بدهد. لازم نيست که لفظاً به من چيزي بگويد. عملاً بياموزد. چرا؟ چون بُرد عمل در تأثيرگذاري از بعد لفظي بالاتر و أقوي است. رفيقي انتخاب کن که کار خير بکند، از آن طرف هم از شر پرهيز کند. به تو آموزش عملي بدهد چون اين بُرداش بيشتر است، تا آن‏که لفظاً بگويد.

دوست هدايتگر زباني
ما در روايات باب رفاقت، هر سه مطلب را داريم که اين‏ها، مستقيماً با مسأله تربيت رابطه تنگاتنگ دارد. دقت کنيد! اما قولي و زباني؛ علي (عليه السلام) مي‏فرمايد: «صَدِيقُکَ مَن نَهَاکَ» دوست تو آن کسي است که اگر خواستي معصيت بکني، تو را نهي‏ کند. اگر خواستي کار زشت کني، به تو بگويد: نکن! حرام است! معصيت است! تو را نهي از منکر کند. «وَ عَدُوُّکَ مَن أغرَاکَ» دشمن تو آن است که اگر خواستي ـ نعوذ بالله ـ کار زشت انجام بدهي، تو را فريب‏ بدهد و مغرورت کند. چه به امر شر دعوت کند، چه اگر کار زشتي انجام دادي، تو را تشويق کند. چه بسا از «مَن أغرَاکَ» اين مراد باشد. اين دوست تو است که اگر کار بد کردي، تو را نهي کند، و دشمنت کسي است که اگر کار بد کردي، بگويد به به! چه کار خوبي کردي! جمله اول با جمله دوم روايت تناسب دارد.

کمک‏کار براي اطاعت الهي
اما دوم، از علي (عليه السلام): «المُعينُ عَلَي الطَّاعَةِ خَيرُ الأصحَابِ» بهترين دوستان کسي است که براي اطاعت الهي کمک کند. تو داري طاعت الهي انجام مي‏دهي، عملي انجام مي‏دهي که مورد رضاي خداوند است، آن‏ کسي که به تو کمک کند، بهترين رفيق تو است. اين شخص بهترين رفيق تو است. اين‏ها همه در بُعد عملي است. سه گونه من عرض کردم.

هدايتگر عملي
سوم، آنکه از نظر رفتاري به من روش بدهد، نه اين‏که مرا لفظي کمک کند، عملاً من را تربيت کند. علي (عليه السلام) فرمودند: «لَيسَ شَيئٌ أدعَي لِخَيرٍ وَ أنجَي مِن شَرٍّ مِن صُحبَهِ الأخيارِ» چيزي بهتر از دوستي با خوبان انسان را به عمل خير دعوت نکرده و او را از شر نجات نمي‏دهد. اخيار، کساني هستند که از نظر عملي آدم خيري است، يعني آن‏هايي که عملشان اين‏گونه است. اين تعبير به «أدعي، أنجي» در روايت يعني خيلي دعوتش بيشتر است. چرا؟ چون دعوت اينها عملي است و عمل بُردش روي انسان از نظر آموزشي أقوي است تا قول و حرف. لذا حضرت مي‏گويد: «أدعي»
اين که مي‏گويد: «أنجي» براي چيست؟ پيش آمده يک کار زشتي بخواهي مرتکب شوي و به ياد رفيقت بيافتي و پاکي و خوبي او را به ياد بياوري و خجالت بکشي و آن کار را ترک کني؟ اين دوستي تو را از گناه نجات داده است.
اين تعبير «أدعي، أنجي» که مي‏فرمايد جهتش اين است که عمل تأثيرگذاري‏اش در تربيت بيشتر است. لذا کسي که انسان مي‏خواهد به او روش بدهد، اگر آموزش با عمل باشد، بُردش از گفتار بيشتر است. نقش رفتار در تربيت را قبلاً هم بحث کرديم. مي‏خواستم اين را عرض کنم که در انتخاب رفيق، آن چيزي که بايد محور باشد همين مسأله معنويت است، نه ماديت. اين بايد محور رفاقت باشد، چنين رفاقتي پايدار است و در دنيا و قيامت به دشمني تبديل نخواهد شد.
برگرفته از سخنان آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني با تغييرات مختصر

ادامه مباحث و مروري بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به تربيت، يعني روش رفتاري و گفتاري دادن بود و در جلسات گذشته عرض کردم که انسان به طور معمول در چهار محيط خانوادگي، آموزشي، رفاقتي و شغلي روش مي‏گيرد و در اين چهار محيط ساخته مي‏شود. گفته شد فضاي پنجمي بر اين چهار محيط حاکم است که ـ ان شاء الله ـ آن‌را در آينده مطرح مي کنيم. بحث ما در مورد محيط سوم، يعني محيط رفاقتي يعني پيوند دروني بر محور موّدت و محبت بود که گفتيم اين پيوند، نقش اساسي دارد. همچنين عرض کردم اثرگذاري آن، به قدري قوي است که گاهي ممکن است محيط آموزشي و خانوادگي را هم، چه در ساختن و چه در تخريب کردن، تحت تأثير خود قرار دهد.

بحث ما در مورد محيط رفاقتي، در جلسه گذشته مطلبي را مطرح کردم که به نوعي يک قانون کلي در انتخاب رفيق و دوست، بود. در آيه شريفه هم خطاب به پيغمبر اکرم، همين قانون بيان شده بود. در ذيل آن، دو بحث مطرح شده که يکي درباره انتخاب دوست بود يعني چه کساني را بايد به عنوان رفيق انتخاب کرد؛ يکي هم بحث جنبه‏هاي نفي ‏بود که چه کساني را نبايد به عنوان دوست و رفيق انتخاب کرد. «چه کساني را براي رفاقت انتخاب کنم و چه کساني را انتخاب نکنم.» در آيه شريفه مي فرمايد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُم» تا اين‌جا مي فرمايد که چه کسي را انتخاب کنيد و روي خود را از اينها برنگردانيد. بعد مي‏آيد سراغ اين‌که چه کسي را انتخاب نکنيد. «تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً». لذا انسان نبايد با برخي اشخاص، پيوند دوستي برقرار کند.

* اينها را دوست‌ نگيريد!
1. يهود و نصاري
حالا در اين جلسه، مي‏خواهم چند آيه را مطرح کنم. يک آيه در سوره مائده است که مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» در آيه قبل، ابتداي آيه، جنبه اثباتي داشت که اي پيغمبر! با چه کساني پيوند برقرار کن و مجالست کن؛ امّا مفاد اين آيه «نهي» است، خيلي هم صريح است. «اي کساني که ايمان آورده ايد، يهود و نصاري را به عنوان دوستان خود نگيريد! «اولياء» اين‌جا به معناي «دوستان» است. آن‏ها خودشان، با همديگر پيوند دارند.

علّت منع از رفاقت با ايشان
دليلش چيست؟ «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُم فَإِنَّهُ مِنْهُم» اين عبارت دليلي است که براي اين مطلب و اين نهي مي‏آورد. کساني که از نظر اعتقادي با تو همسو نيستند، يعني از نظر اعتقادي با شما مختلف هستند، نمي‌توانند دوستان خوبي باشند. چرا که شما با هم از نظر پيوند دروني و در ارتباط با امور اعتقادي با هم سر ناسازگاري داريد. چون پيوند دروني است و اعتقاد هم همين‌طور است. شما در باب نبوت از نظر دروني، با پيغمبر اکرم پيوند داريد و آن‏ها اين پيوند را ندارند و اصلاً قبول ندارند. يعني بين شما مقابله است.

هيج وجه مشترکي براي رفاقت وجود ندارد!
من مي‌خواهم مطلبي بالاتر از اين را عرض کنم. اگر ما بخواهيم دقيق‏تر پيش برويم و بر طبق قرآن بحث کنيم، به اين نکته مي‌رسيم که ما با آنها حتي در مسأله توحيد هم مقابله داريم. در اختلاف با نصاري شکي نيست، چون ما خدا را يکي مي‏دانيم و آن‏ها طبق فرمايش قرآن، خدا را سه تا مي‏دانند. عقايد با هم جور در نمي‏آيد.

هر که از کسي خوشش بيايد، از او است!
«يا أيها الذين آمنوا» خطاب به چه کساني است؟ اهل ايمان، يعني دلبستگان به خداوند. گفتيم که ايمان عبارت از دلبستگي به خداوند است، «يا أيها الذين آمنوا» يعني اي کساني که پيوند و دلبستگي به خدا داريد، شما با اين‏ها پيوند دوستي نبنديد! دليلش چيست؟ در خود آيه اشاره دارد که «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُم» هر که از شما، با آنها دوستي کند، همانا يکي از آنها شده است. رابطه دوستي اين‌طور است که جاذبه دارد و همين جاذبه، موجب مي‏شود تو به سوي او کشيده شوي. پيوند دروني تو با خدا از بين برود و پيوندي نظير آن‏ها پيدا کني. اين رابطه بر روي اعتقاد شما، اثر سوء مي‏گذارد.

تضعيف ايمان، قطع ايمان و جايگزيني اعتقادات غلط
ابتدا آن پيوند ايماني را تضعيف مي کند و بعد هم آن را قطع مي کند. در آخر هم وصل شدن به آن پيوند سوء و اعتقاد غلط را به دنبال دارد. حالا ما در اين‌جا به مرحله وصل، کاري نداريم و حرفمان اين است که يک سنخ دوستي‏ها و رفاقت‏ها است که روي اعتقاد انسان اثر سوء مي‏گذارد و از نظر دروني، پيوند اعتقادي انسان را متزلزل مي‏کند و بالاخره هم سر از قطع پيوند در مي‏آورد.

رابطه دوستي و دين‌داري
لذا در گذشته اين روايت را از پيغمبر اکرم خواندم که فرمودند: «قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ» اگر بخواهيم ببيني که شخص چه ديني دارد، رفيقش را ببين که چه ديني دارد. از رفيق مي‏تواني بفهمي که او چه ديني دارد. «فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِلُ» دقت کنيد که با چه کسي پيوند دوستي مي‏بنديد! چرا که پيوند دوستي، روي دين تو و در بُعد اعتقادي‏ات اثر مي‏گذارد. در بين همه پيوندها قوي‏ترين‏ پيوند، همين رابطه و پيوند رفاقتي است، چون بر محور محبت است؛ لذا ما مي‏بينيم که علاوه بر جنبه اثبابي و بيان خصوصيات دوست خوب، جنبه نفي هم وجود دارد. به اين معنا که قرآن مي‌گويد: مواظب باش و با کساني که اثر سوء در بُعد اعتقادي و ديني تو دارند رفاقت نکن و آنها را براي دوستي انتخاب نکني.

فرق رابطه ظاهري و رابطه هدايتي!
ما يک دسته روابط ظاهري اجتماعي داريم که اين آيه ناظر به آن روابط نيست. اشتباه نکنيد! مثلاً معامله‏ و خريد و فروش از سنخ مسائلي است که در محيط زندگي‏ وجود دارد ولي ظاهري است و به درون افراد ربطي ندارد. در آيه فوق بحث «رفاقت» مطرح است و بحث ما، پيرامون رابطه دروني رفاقتي است، نه رابطه ظاهري اجتماعي. اين‏ها با هم فرق مي‏کند. کمي بيشتر توضيح مي‌دهم تا مطلب روشن شود.
يک رابطه محبتي دروني داريم که به آن رفاقت مي‌گوييم، يک رابطه ظاهري اجتماعي هم داريم، که از قبيل معاملات و داد و ستدها است. يک رابطه سومي هم وجود دارد که، رابطه هدايتي است. اين رابطه عبارت از اين است که يک نفر به قصد هدايت، با شخصي که از نظر اعتقادي با او مخالف است، مثلاً نصراني يا يهودي است، رابطه برقرار کند. اين رابطه ظاهري اجتماعي نيست، بلکه رابطه هدايتي است. آن‌چه که در اين جا مورد بحث ما است رابطه ظاهري اجتماعي است چون خود قرآن هم دارد که اين‏ها را هدايت کنيد و از آن رابطه نهي نکرده است. البته در مورد رابطه هدايتي، يک شرط وجود دارد و اين رابطه که وظيفه هم هست، کار هر کسي نيست. اين کار مخصوص کسي است که به مباني اعتقادي ديني و مسائل برهاني و امثال اين‏ها، مسلّط باشد. کار نيکان را قياس از خود مگير!

موسي به دين خود؛ عيسي به دين خود؟!
من مي‌خواهم در اين‌جا مطلبي را که در ميان مردم مشهور است، مطرح کنم. مي‏گويند: آقا موسي به دين خود، عيسي به دين خود! مي‏فهميد که چه جمله بسيار غلطي است؟! برو دنبال کارت! گفتن اين جمله، معنايش اين است که تو معراف را نفهميده‌اي. شعور تو که بيشتر از شعور خدا نيست‏. خدا بيشتر از من و تو مي‌فهمد. او مي‏گويد چنيني باش! چنين کسي مي‌گويد: من چه کار دارم به اين‌که او چه اعتقادي دارد! ما با همديگر رفيق هستيم. اتّفاقاً بحث در همين‏جا است. اگر مراد و منظور تو از رفاقت، پيوند دروني محبّتي است، همين رفاقت براي تو مضر است. اگر هم منظورت روابط ظاهري اجتماعي است نه.

رابطه هدايتي کار هر کس نيست.
صحبتِ عيسي و موسي و ديگر پيامبران الهي(عليهم السلام) نيست. مثل اينکه درِ مغازه‏اي مي‏روي، مي‏خواهي از آن جنس بخري، رابطه تجاري داري، اين‌جا رابطه دوستي و رفاقتي مطرح نيست و ضرري هم براي تو ندارد. اگر مراد از اين جمله و عبارت اين است که مي‏خواهي بگويي: ما با هم رفيق هستيم و به نوعي پيوند محبتي و دروني داريم، اين را قرآن قبول ندارد. خدا اين را قبول ندارد. ولي اگر مراد تو اين است که رابطه‌ ما با هم صرفاً يک رابطه ظاهري اجتماعي است، اشکالي ندارد. در باب رابطه هدايتي هم، يک شرط وجود دارد که بايد حواست را جمع کني و ببيني کار تو هست، يا نه.

2. اهل کتاب و کفّار
تا اين‌جا اين مسأله مربوط به يهود و نصاري بود. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياء»، در همين سوره مائده، بعد از پنج يا شش آيه مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياء» آنجا دو مورد از اديان الهي را که نسخ شده‌اند، مطرح مي‏کند؛ اين‌جا بطور کلي اوّل اهل کتاب، بعد مدار را باز مي‏کند و بعد از چند آيه، مي‏گويد: «وَ الْكُفَّار» مطلب را توسعه مي‏دهد. يعني خيال نکن که نصرانيت و يهوديت در موضوع نهي، مدخليت دارند! آنچه مدخليت دارد مسأله تقابل بين پيوندهاي دروني اعتقادي شما است. مثلاً کسي هم که کمونيست است، شامل اين نهي از رفاقت مي‌شود چون او نصراني يا يهودي نيست ولي کافر که هستند! «وَ الکُفّار».

اعتقادات نبايد خراب شود!
اين‌که خداوند مطلب را گسترش‏ مي‏دهد، منظور چيست؟ معلوم است، چون اين رابطه دروني که بر محور محبّت است، روي پيوند دروني اعتقادي انسان را تخريب مي‌کند. اين رابطه اثر سوء دارد. لذا مدار بحث را باز مي‏کند و مي‌گويد خيال نکني فقط نصرانيت و يهوديت اين‌طور هستند! آن‏ها موضوعيت ندارند. عمده اين است که در رابطه محبتي، پيوند دروني اعتقادي انسان نبايد خراب شود. لذا ما را نهي مي‌کند.

* همنشيني‌هاي ممنوع
1. طعن زنندگان به قرآن
تا اين‌جا بحث نسبت به پيوند دروني و «رفاقت» بود، امّا سراغ «مجالست و هم‌نشنيني» هم مي‌رود. در سوره انعام درباره هم‌نشيني مي‌فرمايد: «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في‏ آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في‏ حَديثٍ غَيْرِهِ» اگر ديديد گروهي نشسته‌اند و دارند به آيات قرآني ما «طعن» مي‏زنند، از اين‏ها اعراض کن! حالا بحث در اين‌جا نسبت به مجالستي است که در آنها بر خلاف معتقداتِ ديني تو حرف مي‏زنند. اگر در جايي، بطور کلي بر خلاف معتقدات ديني تو حرف مي‌زدند، بايد مجلس را ترک کني.

مثلاً تو به قرآن اعتقاد داري که اين کتاب الهي است، کلام الهي است و از مبدأ وحي نازل شده است، کساني دارند به آن طعنه مي‏زنند، اين‌جا هم چون ممکن است ضربه اعتقادي ببيني، نبايد با اينها مجالست کني! اين‌جا هم چون دارند بر تو ضربه اعتقادي مي‌زنند و اين مجالست موجب مي‏شود که به پيوند اعتقادي دروني تو ضربه وارد شود، لذا خدا از شرکت در آن نيز نهي مي‏کند. با اين‏هايي که «يَخُوضُونَ في‏ آياتِنا» مجالست نکن. «فَأَعْرِضْ عَنْهُم»

2. دوري از دوستي با «مسلمان‌هاي لاأبالي»
بعد از آن دايره را بازتر مي‌کند. به اين حرف‌ها خوب گوش کنيد! گاهي من کسي را مي‏بينم که هم‏دين من است، ولي لاابالي است؛ يعني از نظر عملي، رفتارهايش با اعتقاداتش‏ تطبيق نمي‏کند؛ انگار دين خودش را به بازي گرفته است. آيا با او مي‌توانم دوستي کنم؟ او نه نصراني و يهودي است و نه کافر و بي دين! امّا خداوند مي‌فرمايد: «وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا»، کسي که دين خود را به بازي و بيهوده گرفته است، را رها کن! نه کسي که دين تو را به بازي گرفته، بلکه کسي که دين خودش را بازيچه گرفته است هم به درد رفاقت نمي‌خورد و دوستي با او ضرر دارد. بازيچه گرفتن دين يعني عمل نکردن به آن! مي‏گويد مسلمانم، مؤمنم، امّا عمل نمي‏کند.

لفظاً مسلمان، عملاً منکر خدا!!!
يکي از بزرگان گاهي مي‏فرمود: لفظاً منکر خدا نيستي، ولي عملاً منکر خدايي! اين تعبير را من از او دارم. لفظاً منکر خدا نيست، خيلي ـ يا الله يا الله ـ هم مي‏کند؛ يا ربّ يا ربّ هم زياد مي‌گويد ولي عملاً منکر خدا است. از اين آدم‏ها هم در جامعه‏مان، زياد داريم که فقط لفظاً مي گويند: ما مسلمانيم؛ مؤمنيم؛ ولي عمل را که نگاه مي‏کنيم، مي‏بينم با اسلام تطبيق نمي‏کند. يک مؤمن اينگونه عمل نمي‏کند. يک مسلمان اين‌طور عمل نمي‏کند. اين‏ها همانهايي هستند که دين خودشان را به بازيچه گرفته‌اند. «وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا» با اين‏ها هم نشيني و مجالست نکن. اين هم از راه صحيح بيرون رفته است.

دليل بي ديني!
بعد خداوند منشأش را بيان مي فرمايد که چرا اينها دين را به بازي و مسخره گرفته‌اند. «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا» تمام شد. زندگي دنيا اين‏ها را مغرور کرده است. پول و رياست براي او بت شده است. لازم نيست که بگويد پول و مقام بُت من است، بلکه عملش نمايانگر اين مطلب است. لاابالي‏گران در جامعه مسلمين و در ميان مؤمنين، اينها هستند که عملشان با اعتقادات اسلامي خودشان، تطبيق نمي‏کند.

عاقبت دوستي با اهل گناه
حالا به سراغ روايات برويم. علي(عليه السلام) فرمودند: «إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَق»، از رفاقت و مصاحبت با فاسقان بپرهيز! چرا؟ علي(عليه السلام) دليلش را اين‌طور مي‏گويد که چون تو هم آن‌طور خواهي شد، بايد از او بپرهيزي. «فَإِنَّ» در مقام تعليل است، «فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَق» بدان که تو هم همان طوري خواهي شد. پيوند دوستي و رفاقتي با اشرار نتيجه‏اش اين است که تو را هم به شرارت مي‌کشاند. بالاخره در يک‌جا به خاطر پيوند محبّتي مجبور خواهي شد که از رابطه دوروني و پيوند اعتقادي خود و خدا، دست برداري! اين دوستي، دلبستگي تو را نسبت به خدا در خطر قرار مي‌دهد؛ پس از آن بپرهيز!

روايت ديگري از علي(عليه السلام) است که فرمودند: «إياكَ و مُصاحَبَةَ أهلِ الفُسوقِ! فَإنَّ الرَّاضِي بِفِعلِ قَومٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُم» از دوستي با اهل گناه و بي‌بندوباران بپرهيز که اگر از فسق آنها خوشت بيايد و کار آنها را بپسندي، اثرش اين است که تو هم مثل آنها مي‌شوي. چون روش آنها، روش اسلامي و ايماني نيست، اگر روششان را بپسندي، تو هم مثل آن هستي.

جمع‌بندي بحث
غرضم اين است که در آيات مربوط به بحث رفاقت، هم در بعد اعتقادي و هم در بعد عملي نهي داريم که مشخص مي‌کند با چه کساني نبايد دوستي کرد. يک‌جا «اولياء» را آورد و مسأله محبت و رفاقت را پيش کشيد، يک‌جا هم بحث مجالست را پيش کشيد. در نهايت فرمود که با کساني که بر روي اعتقادات تو اثر سوء دارند، رفاقت نکن! با کساني هم که روي بعد عملي تو اثر سوء دارند، رفاقت نکن!

* آزمودن دوست در بُعد نفسانی
در این جلسه بُعد نفسانی را مطرح می کنیم. ما بُعد نفسانی هم داریم که انسان باید در بحث صداقت و رفاقت این را هم در نظر داشته باشد که با هر کسی رفیق نشود و با او بساط دوستی را پهن نکند. روایتی از امام صادق(علیه‏السلام) است که حضرت فرمود: «لَا تُسَمَّ الرَّجُلَ صَدِيقاً سِمَةً مَعْرُوفَةً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ»؛ کسی را به نام دوست نخوان تا اینکه او را بیازمایی؛ یعنی کسی را به عنوان اینکه دوست تو است نخوان به‏طوری که مردم بگویند فلانی رفیق فلانی است، یا خودت بگویی، رفیقم فلانی است؛ اصلاً این کار را نکن، «حَتَّى تَخْتَبِرَهُ». نکته اینجا است که باید او را بیازمایی و امتحانش کنی. اِختبار یعنی آزمودن. حالا به چه چیز او را امتحان کنی؟ حضرت سه چیز را مطرح می‏فرماید؛
اوّلین ملاک؛ هنگام غضب
اول: «تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ»؛ خشمش را آزمایش کن، ببین آیا این از افرادی است که وقتی عصبانی می‏شود، مرزی را رعایت نمی کند؟ آیا خشم، او را از حق به سوی باطل می‏کشاند؟ آیا آنجاهایی که عصبانی می‏شود، چه در بُعد گفتاری‏اش و چه در بُعد رفتاری‏اش لجامی از شرع به دهانه نفسش زده است؟ یا نه، چون عصبانی شده هر چه به دهانش بیاید، می‏گوید و هر کاری که از دستش بر‏آید، می‏کند؟ این اشاره به بُعد نفسانی است. رفیق می‏خواهی بگیری، از نظر خشم آزمایش و امتحانش کن. چون ممکن است ـ‏نعوذبالله‏ـ یک مقدار رذالت داشته باشد؛ لذا اوّل ببین آیا مثل حیوان می‏ماند یا انسان است؟ چون حیوان است که وقتی خشمگین می‏شود هر کاری می‏کند؛ هم گاز می‏گیرد، هم لگد می‏زند. انسان که این کارها را نمی‏کند. حالا که انسان است و زبان دارد، ببین آیا موقع خشم هرچه به زبانش می‏آید را می‏گوید؟

دومین ملاک؛ هنگام شهوت
حضرت به عنوان دومین ملاک برای آزمودن فرد پیش از دوستی می‏فرمایند: «وَ عِنْدَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ». این خشم نیست، این شهوت است؛ شهوت نسبت به مال است. یعنی امتحان کن، ببین این شخص راجع به پول چگونه است؟ آیا مرزهای شرعی را رعایت می کند یا اصلاً به حرام و حلال کاری ندارد؟ این را امتحانش کن. همین طوری او را رفیق خود نخوان و نگو فلانی رفیق ما است.

اینجا یک نکته‏ طلبگی بگویم؛ ظاهر این روایت در مورد روابط اجتماعی است. چون اگر او را به خودت نسبت دهی و بگویی فلانی رفیق من است، تو هم در اجتماع خراب می‏شوی. چون وقتی مردم جامعه ببینند این شخص در جایی خرابکاری کرد، آبروی تو هم می‏رود. اگر دیدند جایی عصبانی شد و حرف‏های بی‏ربط و قبیح و ناپسندی گفت، یا دیدند از هر جایی که رسیده مال مردم را می‏خورد، می‏گویند رفیق تو است و کارهای ناپسند او آبروی تو را هم می‏برد. تازه اینها همه مربوط به ظاهر است؛ یعنی حضرت درباره ظاهرش این‏طور می‏فرمایند؛ چه رسد به باطن. چون باطن مهم‏نر است. لذا می‏گوییم به طریق اُولی وقتی می‏خواهی رفیق انتخاب کنی، ببین از نظر درونی‏اش چگونه است. از نظر درونی و باطنی اولویّت دارد که ببینی این شخص کیست. چون تو می‏خواهی با انسان رفیق شوی و رابطه درونی پیدا کنی، نه با حیوان!

اوّل اِختبار، بعد دوستی
حالا مطلبی می‏خواهم عنوان کنم که خودش در باب تربیت در محیط رفاقتی مسأله مهمی است. ما در معارفمان مسأله ای داریم که در این روایت هم بود که حضرت فرمودند: «حَتَّى تَخْتَبِرَهُ». مطلب این است که در باب دوست‏یابی ما به طور کلی مسأله «اِختبار» را داریم؛ یعنی با هرکه می خواهی رابطه رفاقتی برقرار کنی، قبلش او را آزمایش و امتحان کن. روایتی از علی(علیه‏السلام) است که فرمودند: «لَا تَثِق بِالصَّدِيقِ قَبلَ الخُبرَةِ». اگر می خواهی به عنوان صداقت به رفیق اعتماد کنی، قبل از آنکه او را بیازمایی هیچ وقت اعتماد نکن. قبل از اینکه او را بیازمایی، به او دل نبند. ممکن است سؤال کنید چرا؟ جهتش این است که اگر قبل از اِختبار و امتحان با او دوستی کردی و رابطه‏ات تنگاتنگ شد، محبّت او در دل تو تشدید می‏شود و این رابطه محبّتی موجب می‏شود که این رفاقت در ابعاد گوناگون اعتقادی و نفسانی‏ و عملی‏ات، چه رفتاری و چه گفتاری بر روی تو اثر بگذارد؛ چون گفتار هم عمل است؛ گفتار عملِ زبان است. این یک مطلب.

مطلب دوم آن است که اگر انسان بدون اینکه قبلاً آزمایشی کرده باشد، با شخصی در رفاقت رابطه محبتی برقرار کند -اصلاً رفاقت بر مبنای محبت است- اگر کسی «قبل الإختبار» بیاید رفیق شود، این محبت رفیق در دل او آمده است و اینجا است که دیگر نمی‏تواند تشخیص بدهد که آن شخص دوست خوبی است یا خیر. اگر بخواهم قبل از آنکه آن رشته محبّتی رفاقتی بین من و شما تقویت شود شما را بیازمایم، می‏توانم؛ چون می‏توانم چه در بُعد اعتقادی‏، چه در بُعد عملی و چه در بُعد نفسانیِ شما دقیق شوم که آیا با هم، هم‏سو هستیم یا نیستیم. آدم عصبانی مزاجی هستی، افسارگسیخته‏ای یا نه؟ در بُعد شهوتی‏ات، کسی هستی که به اسارت شهوت رفته یا نه؟ حالا چه شهوت مالی‏ باشد، چه جنسی‏ باشد، فرقی نمی‏کند. در بُعد عملیِ خارجی می‏توانم بفهمم که آیا انسان متشرّعی هستی یا نه، بی‏بندوبار و لااُبالی هستی.؟ اگر هم شخص متدیّن بی‏غرض و بی‏مرضی که درباره تو اطلاعاتی دارد مطلبی بگوید، از او می‏پذیرم. قبل از دوستی است که می‏توانم اینها را تشخیص دهم؛ امّا اگر بعد از اینکه رفیق شدی، آن‏وقت بخواهی آزمایش کنی، بدان که حالا کور و کر هستی. نه می‏توانی عیب‏هایش را ببینی، نه می‏توانی بشنوی.

محبّت کور و کر می کند
چند روایت در این زمینه بخوانم. علی(علیه‏السلام) فرمودند: «عَينُ المُحِبِّ عُميَةٌ عَن مَعَايِبِ المَحبُوبِ»؛ چشم کسی که دیگری را دوست دارد، از اینکه عیب‏های او را ببیند کور است. در ادامه می فرمایند: «وَ أُذُنُهُ صَمَاءٌ عَن قُبحِ مَسَاوِيهِ». یعنی گوشش هم به خاطر حبّ کر است. کر است از اینکه بخواهد عیب‏ها و زشتی‏های او را بشنود. این یک قانون کلی است. این روایت را از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلم) بخوانم که حضرت فرمودند: «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي وَ يُصِمُّ». حبّ شیء انسان را کور و کر می کند. اینجا شئ است، آنجا بحث مُحبّ و محبوب بود. اینکه این همه به ما در باب دوست‏یابی سفارش می‏کنند که آقا مراقب باش، برای این است که رفاقت بر محور محبّت است و محبّت چنین کاری می‏کند که می فرمایند تو را کور و کر می کند.

دین بر محور محبّت است
شما نگاه کنید که در مسأله دین هم می‏گویند که اصلاً دین بر محور محبّت است. روایتی از امام باقر(علیه‏السلام) است که حضرت فرمود: «الدِّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّينُ». یعنی اصلاً اینها با هم تفاوت ندارند. یعنی این قدر محبّت نقشش قوی است؛ لذا در باب مسأله رفاقت، «اِختبار قبلَ الرِّفاقة» را مطرح می‏کنند. با هر کس می خواهی دوستی کنی، به صِرفِ ظواهر بسنده نکن. در ابعاد سه گانه اعتقادی‏، نفسانی‏ و عملی‏ او را آزمایش کن؛ وگرنه بِدان که رفاقت چون نقش سازندگی و نقش تخریبی‏اش بسیار قوی است، تأثیرش خیلی زیاد است. حالا من از اینجا وارد شوم در این جهت که در روایاتمان هم زیاد داریم که می‏فرمایند بروید با اولیاءالله رفیق شوید. حبّتان نسبت به اولیاءالله باشد، چرا؟ جهتش معلوم و مشخص است؛ چون این محبّت است که مظهر رفاقت است. این محبّت اولیاءالله نقش سازندگی دارد.

پرهیز از حب دشمنان خدا
در روایتی از علی(علیه‏السلام) است که حضرت فرمود: «إيَّاكَ أن تُحِبَّ أعدَاءَ اللهِ»؛ از محبّت نسبت به دشمنان خدا بپرهیز. آنهایی که دشمن خدا هستند، یک‏وقت رشته محبّتی با اینها برقرار نکنی. «أو تُصفِيَ وُدَّكَ لِغَيرِ أولِيَاءِ اللهِ». یعنی بپرهیز از اینکه محبّتت را برای غیر دوستان خدا خالص کنی. جهتش این است که این رابطه تنگاتنگ، محبّت‏آور است؛ محبّت که آمد خطرناک است. البته بِدان آنجایی که بدون اختبار و آزمودن در سه بُعد اعتقادی، عملی و نفسانی باشد خطرناک است؛ ولی اگر اختبار و آزمایش شد، بهترین نقش سازندگی را بر روی انسان دارد. عرض کردم در روایات داریم که یک وقت با غیر اولیاء خدا «لحمک کلحمی» نشوی! خیلی صمیمی نشوی! چون تعبیر به «أو تُصفِيَ» داشت؛ یعنی مبّحتت را برای غیر اولیای خدا خالص نکنی!

حبّ علی، نشانه مؤمن
چون شب عزیزی است (شب عید سعید غدیر)، به مناسبت روایتی در همین باب از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می خوانم که فرمودند: «عُنْوَانُ صَحِيفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ». البته نمی‏رسم که بحث مفصّل کنم؛ لذا فقط اشاره می‏کنم. «عنوان» یعنی تیتر و سرخط. منظور از «صحیفه» هم نامه عمل است؛ صحیفه مؤمن که می‏گویند، یعنی نامه عمل مؤمن. حالا در صحیفه چیست؟ در آن همه چیز هست. چه مسائل اعتقادی، چه مسائل ملکات و چه اعمال خارجی، همه در آن صحیفه هست. ولی ظاهرش راجع به اعمال است؛ اعمّ از جوارحی و جوانحی. روز قیامت نشر صُحف می‏شود؛ حالا این تعبیر پیغمبر یعنی چه؟ تعبیر پیغمبر جنبه کنایی دارد. «عنوانِ صحیفه» یعنی اگر تیتر صحیفه عمل هرکس این بود که این شخص محبّ علی(علیه‏السلام) است، معلوم می شود که تمام صحیفه‏اش خوب است؛ یعنی این حبّ علی(علیه‏السلام) در ابعاد گوناگون انسانی، چه بُعد اعتقادی و چه بُعد نفسانی و چوارحی، نقش سازندگی دارد.

البته این را هم دقّت داشته باشید که حتماً نباید از نظر فیزیکی با حضرت مواجهه پیدا کنیم تا با ایشان رفیق شویم؛ رفاقت رشته محبّتی بین دو موجود است. ممکن است اینجا نباشد، اما دوستش داشته باشم، هر چند اینکه او را نبینم. بیا با علی(علیه‏السلام) رفیق شو! بیا محبت علی(علیه‏السلام) را در دلت جای‏گزین کن که تو را در سه بُعد می‏سازد. لذا اگر روز قیامت مؤمن بیاید، همان تیتر نامه عملش را که نگاه می‏کنند، دیگر قضیه تمام می شود. همان تیتر را نگاه می‏کنند و می‏بینند این با علی (علیه‏السلام) رفیق بوده است. اگر با علی(علیه‏السلام) رفیق بوده، حتماً حبّ علی(علیه‏السلام) هم در دلش بوده و مُسلّم است که این شخص مسائل شرعی را هم رعایت می‏کرده است. حالا این بحث دیگری است که اگر غفلتاً خطاهایی یا لغزش‏هایی از او سر زده چه می شود، که شب آخر بحث می‏کنیم.

شرايط انتخاب دوست
انسان در باب انتخاب رفيق، بايد "إختبار قبل الإنتخاب " داشته باشد. يعني شخصي را كه مي‏خواهد با او علقه دوستي برقرار كند، بيازمايد كه از آن به دوست‏يابي تعبير كردم. در معارف ما اين مسأله وجود دارد كه انسان وقتي مي‏خواهد با شخصي دوست شود، بايد او را در سه رابطه عقلي، نفسي و عملي بيازمايد و امتحان كند؛ يعني از نظر اعتقادي، از نظر نفساني كه عبارت از شهوت و غضب است و از نظر عملي او را بيازمايد. ببيند كه آيا اين شخص افسارگسيخته است، يا مهار انسانيت و شرع دارد؛ مرز را رعايت مي‏كند يا نه. از نظر عملي، لاابالي‏گري و بي‏بند و باري مي‌كند يا متدين است. همه اين‏ها را بحث كردم و آيات و رواياتشان را هم خواندم.
جهت اين اختبار را هم عرض كردم اين است كه وقتي انسان رابطه تنگاتنگ نسبت به افراد پيدا كند، محبت و دلبستگي ايجاد مي‌شود و اين دلبستگي، گاهي براي انسان نقش حياتي دارد و گاهي بر عكس؛ چون وقتي دلبستگي آمد، انسان نسبت به رفيق هم كور مي‏شود و هم كر مي‏شود. قبل از آنكه كور و كر شوي، برو ببين چه عيوبي دارد، قبل از آنكه كور و كر شوي، يعني دلبستگي پيدا كني او را بيازما. آزمايش بايد قبل از دلبستگي باشد.
* شرايط زمانه و دوستي
روايتي از امام صادق (ع) است كه تعبير ايشان به خصوص در ارتباط با مسأله شرايط زماني است؛ در روايت دارد كه حضرت فرمودند: "إِذَا كَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ "، يعني اگر زمان، زمان جور بود و مردم هم اهل نيرنگ بودند اعتماد به افراد از روي ناتواني است.
حضرت مسأله شرايط زماني را مطرح مي‏كند و مي‌فرمايد اگر زمانه طوري است كه اولاً مرزشناسي كنار رفته است، جائر يعني مرزشكن، نه مرز انساني را رعايت مي‏كنند و نه مرز الهي را، "إِذَا كَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ " و ثانياً "وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ " جوِّ غالب در جامعه فريب‏كاري، حقه، نيرنگ و غدر شده است و در اجتماع فريب غلبه دارد كه گاهي هم تعبير به زرنگي مي‏كنند، مي‌گويند: فلاني خيلي زرنگ است چون خوب سر مردم كلاه مي‏گذارد، واقعاً اينكه در روايات مي‏گويند منكر به معروف و معروف به منكر تبديل مي‏شود، اتفاق مي‌افتد. در اين شرايط "فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ " با هر كس رابطه برقرار كني بعد هم به او اعتماد كني، دليل بر ناتواني تو است. آدم توانا هيچ وقت اينطور نيست، مي‏رود تحقيق مي‏كند، آن شخص را در سه رابطه اعتقادي، نفساني و عملي زير نظر مي‏گيرد. توجه مي‌كند مسائل اعتقادي‏ و بينشي‏اش چگونه است؟ آيا با بينش‏هاي صحيح و با معيارهاي صحيح هم‏سو است؟ همچنين از نظر نفساني، افسارگسيخته است يا نه؟ از نظر عملي لاابالي است يا نه، شخصي است كه مرزشناس است؟ انسان بايد در اين سه رابطه إختبار داشته باشد، إختبار يعني آزمايش.
* زمان‌هاي آزمودن دوست
ما در باب آزمايش رواياتي داريم كه اين‏ها را مطرح خواهم ‏كرد، يك سنخ نشانه‏هاي خوبي هم هست كه در روايات داريم. مثلاً در روايتي از علي (ع) است كه فرمودند: "في الشدةِ يختَبَرُ الصديقُ "، كجا مي‏تواني بفهمي چه كسي دوست تو است؟ در گرفتاري‏هايي كه براي تو پيش مي‏آيد. در روايت ديگري از علي (ع) است كه فرمودند: "عند زوال القدرة يتَبَينُ الصديقُ مِن العدوِّ "، در هنگام زوال قدرت يعني زوال توانايي، آنجا مي‏فهمي چه كسي رفيق تو است، چه كسي رفيق تو نيست. اين چيزي است كه درخودمان هم مطرح است، در مسائل اجتماعي‏مان هم مطرح است كه آيا اين شخص فقط در سرّاء و شادي با بنده است، يا در ضرّاء هم با بنده است؟ اين‏ها نشانه‏هاي خوبي است، ولي خيال نكنيد كه تمام‏اش همين است.
* محبت يعني دل‌بستگي و تسليم
بحثم راجع به آزمايش بود، شما بايد دوستت را پيش از انتخاب بيازمايي. يعني تا وقتي شخص امتحانش را خوب پس نداده است، دلبستگي به او بي‏جا و اشتباه است. مكرّر گفتم كه مقدس‏ترين و ارزشمندترين بُعد وجودي انسان، دل و قلب انسان است كه از عقل هم بالاتر است. قلب از نظر ارزشي بالاتر از عقل است، لذا ايمان را هم در ارتباط با قلب مطرح مي‏كنند، يعني اگر كاركرد عقل در قلب منعكس شود اينجا است كه ارزش پيدا مي‏كند وإلّا ارزشي ندارد.
مي‏خواهم بگويم كار قلب اصلاً دلبستگي است، ايمان دلبستگي به خدا است. اينكه خيلي تأكيده شده است كه ابتدا طرف را بيازماي، براي اين است كه وقتي دلبستگي آمد مثل اين است كه انسان يك نوع تسليم شدن پيدا مي‏كند. مثل قضيه ايمان است كه دلبستگي به خدا است، اين منشأ مي‏شود كه انسان رضا به رضاي الهي دهد، تسليم او شود، به او توكل و اعتماد كند. در رفاقت هم همين¬گونه است، چون دلبستگي است تسليم و رضا را در پي دارد، لذا در روايت تعبير طمأنينه داشت.
* سبب و محور محبت
در معارفمان يك بحث دقيق‏تري راجع به رفاقت و دوستي داريم، بالاتر از آنچه كه گفتيم و آن اينكه حالا من رفتم كسي را امتحان‏ كردم، ديدم آدمي است كه او از نظر نفسانيات‏ و شهوت‏ افسارگسيخته نيست، غضبش افسارگسيخته نيست و كلّاً انسان مرزشناس است، از نظر كارها و اعمال بيروني‏اش آدم لاابالي نيست، آدم بي‏بند و باري نيست، چه بسا ديگران بگويند: آدم متديني هم هست و از نظر شرعي رعايت جهات شرعي را هم مي‏كند، آيا اين ديگر آدم خاطرجمعي است؟ آيا اگر من با اين رفاقت كنم دلهره‏اي ندارم كه در ربط با امور مالي‏ و آبرويي‌ام، كلاه سرم مي‌گذارد يا از من كلاهبرداري مي‌كند؟ چون از اين دو حال خارج نيست. اين همان تعبيري است كه امام صادق (ع)كردند كه زمان، زمان جور باشد و مردم اهل غدر باشند، وضع چنين خواهد بود. در روابط گوناگون اجتماعي، مادي و دنيايي آدم مورد اعتماد و اطمينان است و چه بسا از آن‏هايي هم نيست كه فقط در سرّاء با من باشد، از آن كساني نيست كه در رفاقت بي‏وفا باشد.
البته اين جهاتي كه گفتم، همه مزيت است كه "في الشدة يختبر الصديق " نشانه‏هاي خوبي هم هست. امّا بحث در اين است كه آيا همين كافي است يا نه؟ نگاه كنيد گام به گام پيش آمدم. آيا كافي است كه من با او رفيق شوم يا نه؟ جواب اين است كه در يك بُعد بله و در يك بُعد نه. مهم آن بُعد نفيي است. در بعد نشئة دنيايي چنين آدمي براي رفاقت خوب است. روايت ما هم اشاره دارد در اين نشئه خوب است. اما درستي صد درصدي اين حرف‏ هم محل حرف است.
* دوست خوب امّا بي فايده!
اما بُعد نفي؛ حالا مي‏گويم چرا از يك بُعد خوب نيست، چون ما گفتيم رابطه تنگاتنگ منشأ محبت مي‏شود. خود محبت يك علت و سبب مي‏خواهد، درست است اين رابطه محبت را مي‏آفريند، اما سبب خود محبت چيست؟ از چه چيز اين خوشت آمد؟ براي چه خوشت آمد؟ اين‏ها دو مورد است. از چه چيز اين خوشت آمد؟ چون مال مردم‏خور نيست. براي چه خوشت آمد؟ مهم اين دومي است. اگر براي اين خوشت آمده كه در زندگي دنيايي سر تو كلاه نمي‏گذارد، خاطرت جمع است كه مال تو را نمي‏خورد، آبروي تو را نمي‏برد، اين‏ها چيزهاي بدي نيست، همه خوب است. امّا اگر محبّت براي اين است، اين محبت در بُعد معنوي و الهي ارزش ندارد.
اينها عين معارف ما است كه اگر سبب رفاقت مسائل مادي است يعني منشأ محبت، ماديت است، اين محبت ارزش ندارد. علتش را هم در روايات بيان كرده‌اند، روايت از علي (ع) است كه فرمودند: "ود أبناء الدنيا ينقطع لإنقطاع سببه و ود أبناء الآخرة يدوم لدوام سببه " اگر سبب محبت به اين شخص ماديت بود، ماديت از بين مي‏رود، اين رفاقت فقط به درد زندگي دنيا مي‌خورد، منشأ آن هم امور مالي بود، مال هم كه هميشه نيست. شما در برزخ يا نشئه قيامت كه مي‏روي، خانه و زندگي و پول و اين‏ها را همه را دنبال خودت مي‏بري؟ بعد هم مي‏گويي رفيقم مالم را نمي‏خورد؟! آنجا كلاه سرم نمي‏گذارد يا نه؟! بايد يك سببي مطرح كني و آن را محور قرار دهي كه قطع شدني نباشد، جاودانه باشد، هميشگي باشد، اين رفاقت و محبت محدود به نشئه نشود. دنيا، برزخ و آخرت نداشته باشد.
* كدام دوستي جاودانه است؟
در روايات داريم كه كدام سبب است كه هيچ‏وقت از بين رفتني نيست، من در گذشته هم اشاره داشتم. روايتي از علي (ع) است كه فرمودند: "من لم تكن مودته في الله فأحذره كل مودة مبنيه علي غير ذات الله ضلال و الإعتماد عليها محال "، ببين سبب محبت چيست؟ اگر ديدي خدا نيست، دوستي‌ات ارزش و دوامي ندارد. مثل اينكه علي (ع)، قانون عقلي پيش كشيده است كه هر رفاقتي بر محور غير خدا گمراهي است و اعتماد به آن محال است.
ما روايات متعدده در باب حبّ في الله و بغض في الله داريم، آن‏هايي كه اهلش هستند مي‏دانند كه آن روايات چه مي‏خواهند بگويند. يعني دوستي و دشمني بر محور خدا باشد. با فلاني رفيقم؛ چون آدم مورد اعتمادي است و كذا و اين حرف‏ها، از نظر زندگي دنيايي‏ به من ضرر نمي‏زند، نفع هم به من مي‏رساند. با اين دشمنم؛ براي اينكه اين كمكم نمي‏كند. همه‏ اين حرف‌ها بر محور دنيا است.
اگر از اين منظري كه من گفتم، توجه كنيد مي‌بينيد يك بُعد اين حبّ هيچ ارزشي ندارد. آن حبّي ارزشمند است كه دوام داشته باشد، محورش چيزي باشد كه دائم و زوال‏ناپذير است. در ميان تمام موجودات نيز آن كسي كه زوال نمي‌پذيرد، الله تعالي است. لذا اين حب و اين دوستي جاودانه است، در هيچ نشيب و فرازي از بين نمي‏رود.
* دوستي براي خدا
در گذشته اگر يادتان باشد راجع به شفاعت در قيامت، راجع به مؤمنين ذيل آن آيه شريفه "الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقين " به اين معنا اشاره كردم كه غير متقين در قيامت دشمن مي‌شوند. با مرگ تمام پيوندها قطع مي‏شود، يعني وقتي انسان از اين دنيا رفت، تمام اين پيوندها و علاقه‌ها قطع مي‌شود، اما يك پيوند مي‏ماند، آن پيوندي كه بر محور الله تعالي باشد باقي مي‌ماند؛ لذا ما در بحث رفاقت مي‏بينيم كه تأكيد مي‌كنند مراقب باش رفيقت را براي خدا دوست‏ داشته باشي، نه براي خودت.
يك وقت هست تو را براي خودم مي‏خواهم، يك وقت تو را براي خدا مي‏خواهم، اين‏ها فرق مي‏كند. اين‏هايي كه اينجا هست براي خودم است؛ اين‏ها خوب است نه اينكه بد باشد، روايتش را هم خواندم. چون اين رفيق در سختي‌ها كمكم مي‌كند، كلاه سرم نمي‏گذارد، همه چيزهايش درست است. اما اين دلايل براي انتخاب دوست، معنايش اين است كه من دوست را براي خودم مي‏خواهم؛ چون به من ضرر نمي‏زني، نفع هم به من مي‏رساني. در دنيا بهتر از اين رفيق مي‏خواهي؟
متأسفانه همه ما در باب رفاقت عينك ماديت به چشمانمان داريم. مي‏خواستم اين را بگويم كه رفيق را بايد براي خدا بخواهم و «خدا» محور دوستي ما باشد. لذا آنجايي كه داري اختبار مي‏كني، آزمايش مي‏كني، همه اين‏ها سر جاي خودش، اما دست آخر، چون مي‏خواهم با او پيوند دروني ببندم، بايد اين دوستي پيوند براي خدا باشد. اين مهم است.
* چكيده:
آيا كافي است كه من با كسي رفيق شوم كه اهل دوز و كلك نيست، دنبال مال و مقام من هم نيامده و خيالم از او راحث است؟ آيا اينها كافي است كه من با او دوست شوم يا نه؟ جواب اين است كه در يك بُعد بله و در يك بُعد نه. مهم آن بُعد نفيي است. در نشئه دنيا چنين آدمي براي رفاقت خوب است. روايت‌هايي هم داريم كه خوبي اين دوستي را در دنيا تأييد مي‌كند. البته صحّت و درستي صد درصدي اين حرف‏ هم محل حرف است كه چنين آدمي در دنيا كاملاً مورد اعتماد است.
امّا نكتة ظريفي كه در روايات هم به آن اشاره شده، مطلب ديگري است؛ غير از اينها، يعني دوستي را با ملاحظات ديگري مفيد و سودمند مي‌داند.
محور محبّت‏ها
محبّت، خودش محور مي‏خواهد و دليلي خاصّي موجب مي‌شود که انسان از چيزي يا کسي خوشش بيايد. محور محبّت در انسان، به‌طور کلّي يا يک امر مادي است و يا يک امر معنوي است. لذا ما وارد اين بحث شديم که محبّت پايدار، رفاقت پايدار را در پي دارد. لذا اگر محور رفاقت و دوستي الله تعالي باشد، يعني محور رفاقت جنبه‏هاي معنوي باشد، اين محبّت اين پايدار است. امّا اگر محور، امور مادي باشد، اين محبّت ناپايدر است. من رواياتي را نيز در اين رابطه مطرح کردم و گفتم که در روايات هم اين معنا مطرح شده است.
حتّي اين پيوند رفاقتي، از نظر قدرت و بُرد، با پيوندهايي که انسان در اين عالم دارد، نسبت‏سنجي مي‏کنند. در ميان پيوندهاي انسان با موجودات عالم، نزديکترين و قوي‏ترين پيوند، به‌طور معمول و غالب پيوند نسبي است. مثلاً پيوند پدر و فرزند، يک پيوند نسبي است و از قوي‏ترين پيوندها است. امّا وقتي که ما در باب محبّت وارد مي‌شويم، مي‌بينيم که اگر پيوندي بر اساس محبّت و حول محور دوستي ايجاد شود، از پيوند نَسَبي هم اَقوي مي‌شود و بُردش نيز بيشتر خواهد بود. علي(عليه‌السلام) در روايتي پيرامون دوستي و پيوندي که محور و سببش «الله تعالي» ‏باشد، مي‏فرمايد: «المودّةُ لله أقربُ نَسَبٍ».

حبّ لِلّه و حبّ في‏الله

ما دو تعبير در رواياتمان داريم؛ يکي حبّ «لِلّه» داريم و يکي حبّ «فِي‏الله». حبّ لله يعني اين‌که من تو را براي خاطر خدا دوست دارم. حبّ فِي‏الله يعني اين‌که من تو را في‏سبيل‏الله و در راه خدا دوست دارم. اين دو تفاوت‏هايي با هم دارند، امّا هر دو از يک چشمه مي‌جوشند. تعبيرات مختلف است، امّا يک چيز بيشتر نيست. هر دوي اينها در باب رفاقت، در روايات ما وارد شده است. مجموعه روايات به ما مي‌گويد رفاقت‏هايتان لِلّه و فِي‌الله باشد. رابطه‏هايتان با ديگران را، بر اين محور تشکيل دهيد، چون محور اين روابط محبّت است و محبّت يعني دل‌بستگي.
برخوردهاي اجتماعي زودگذر است. مثلاً ما با کسي که رفيق نيستيم و به عنوان مشتري در مغازه آمده است، کار داريم ولي دل‌بستگي نداريم. اين روابط عادي اجتماعي است. امّا در جايي که با کسي رفاقت داريم، مسأله فرق مي‌کند. دوستي يعني جايي که محبّت مطرح مي‏شود؛ جايي که من مي‏خواهم دل‏بستگي درست کنم. اينها را با هم اشتباه نکنيد. روايات ما مسأله حبّ لِلّه و حبّ فِي‏الله را مطرح مي‏کنند، لذا اين دو رابطه با هم فرق دارد. آن‌چه مورد تأکيد واقع شده دوستي لِلّه و پيوند في‏الله است و اين رابطه از پيوند نسبي هم نزديک‌تر و قوي‌تر است. «المودّةُ لله أقرَبُ نَسَبٍ».

محکمترين پيوند

تعبير ديگري در اين رابطه وجود دارد که حضرت مي‌فرمايند: «المودّةُ فِي اللهِ آکَدٌ مِن وَشِيجِ الرَّحِمِ». محبّت در راه خدا، محکم‌تر از پيوند نسبي است. «وشيج» يعني پيوستگي خويشاوندي؛ يعني رابطه قوي ميان پدر و فرزند، يا مادر و فرزند که به‌طور معمول قوي‏ترين رابطه است، پيوستگي‏اش از محبّت في‏الله بيشتر نيست. به عنوان مثال در طول تاريخ خصوصاً در صدر اسلام، بسيار اتفاق افتاده که افرادي اسلام مي‌آوردند در حالي که خويشاوندان نزديکشان با اسلام مخالف بودند. هرچه هم که آنها را نهي مي‌کردند و با آنها مبارزه مي‏کردند، باز هم دست از پيغمبر برنمي‏داشتند.

اين‌که علي(عليه‌السلام) مي‌فرمايد دوستي براي خدا و در راه خدا، محکم‌ترين پيوند است، يعني همين؛ يعني آنها دوستي براي خدا را بر دوستي پدر و مادر ترجيح مي‌دادند و از رسول خدا دست برنمي‏داشتند. چون حبّشان في الله بود. پس حبّ و دوستي اين‌طور در بينش انسان تأثير مي‌گذارد که انسان براي ديني که پذيرفته و برايش جا افتاده است، اين‌طور استقامت کند و حتّي در برابر خانواده و خويشان خود، بايستد.

اينها اگر دست از پيغمبر بر نمي‌داشتند به خاطر حبّ في الله بود، وگرنه پيغمبر اکرم هيچ کس را با ابزارهاي مادي، به خودش جذب نمي‌کرد. پيغمبر چنين کارهايي نکرده بود و در هيچ‌جاي تاريخ هم چنين مطلبي نقل نشده است که پيغمبر کسي را به خودش جذب کند. هم خودش گرسنه بود، هم کساني که اطرفش بودند؛ سنگ به شکمشان مي‏بستند تا جلوي گرسنگي‌شان را بگيرند. ياران حضرت، پيغمبر را لله و في‌الله دوست داشتند و نسبت به اسلام بينش پيدا کرده بودند، که اين‌طور ايستادگي مي‌کردند.

علّت ناپايداري دوستي‏هاي دنيايي

اين روايات نکته‌اي را به ما مي‌فهماند که اگر محور دوستي خدا باشد، دوستي دوام پيدا کرده و بسيار محکم خواهد بود. توجه کنيد! اينها دو ويژگي متفاوت دوستي براي خدا است؛ يکي از نظر کمّي و زماني است که مي‌گوييم دوستي براي خدا دوام و پايداري‌اش بيشتر است و تا قيامت پابرجا خواهد ماند. امّا يک بحث هم کيفي است و مي‌گوييم دوستي براي خدا و در راه خدا، محکم‌ترين پيوند است. بحث ما در جلسات گذشته در مورد کمّيت رابطه‌ها بود که گفتيم اگر محور دوستي امور دنيايي باشد، چون سبب ناپايدار است، رفاقت هم ناپايدار مي‌شود؛ «وُدُّ أبنَاءِ الدُّنيَا يَنقَطِعُ لِإنقِطاعِ سَبَبِهِ وُدُّ أبنَاءِ الآخِرَةِ يَدُومُ لِدَوَامِ سَبَبِهِ». انقطاع و دوام، مطرح بود که کدام دوستي پايدار است و کدام ناپايدار است. امّا امروز بحث کيفي را مطرح کرديم و گفتيم که روايات مي‌فرمايد: اگر محور دوستي لله و في الله باشد، اين پيوند خيلي محکم خواهد بود، تا جايي که از پيوند خويشاوندي هم محکمتر خواهد شد.

معيار ارزيابي دوستي‏ها

من گام به گام پيش مي‏روم و مباحثم با يکديگر ارتباط دارد. حالا ببينيم در معارف ما، از نظر ارزيابي دوستي که آيا في الله هست يا نه چه معياري مطرح شده است. از طرفي مي‌بينيم که براي چنين دوستي‌اي که بر محور معنويّت است، در روايات ارزش بسياري قائل شده‌اند. ارزش اين دوستي‌ها عند الله، ارزش خود اين رفاقت‌هاي في الله، نسبت به باقي صالحات و کارها و اعمالي که انجام مي‌دهد، از همه بيشتر است. نفس اين رابطه محبّتي و دوستي و خود اين دلبستگي في الله و لله، در مقايسه با اعمالي که انسان انجام مي‏دهد، عندالله ارزش بيشتري دارد.

افضل اعمال، دوستي براي خدا

حالا من روايتي را در همين رابطه مي‏خوانم. «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِمُوسَى هَلْ عَمِلْتَ لِي عَمَلًا قَطُّ»؛ خداوند به موسي گفت آيا تا به حال کاري براي من انجام داده‌اي؟ حضرت موسي که پيغمبر مرسل است، گفت: «قَالَ صَلَّيْتُ لَكَ»؛ براي تو نماز خوانده‌ام. «وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقْتُ وَ ذَکَرتُ لَکَ»؛ روزه گرفتم، صدقه دادم و ذکر گفتم. «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ: أَمَّا الصَّلَاةُ فَلَكَ بُرْهَانٌ»؛ خداوند فرمود نمازي که خواندي دليل اين است که تو دين داري و مسلماني. «وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ»؛ روزه هم سپري است که در جهنم نروي. «وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ»؛ صدقه‏هايي هم که دادي براي اين است که در روز قيامت زير سايه‏بان آنها قرار بگيري و از حرارت روز قيامت که مي‏گويند چه‌قدر زياد است و طولاني، در امان بماني. «وَ الذِّکرُ نُورٌ»؛ ذکر هم که براي اين است که نورانيّت پيدا کني. «فَأَيَّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِي»؛ چه‌کار براي من کردي؟

حضرت موسي در پاسخ درماند. «قَالَ مُوسَى دُلَّنِي عَلَى الْعَمَلِ الَّذِي هُوَ لَكَ»؛ عرض کرد خدايا، خودت مرا راهنمايي کن تا من آن را انجام دهم. «قَالَ يَا مُوسَى هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً»؛ خداوند فرمود اي موسي! آيا پيوند دوستي با دوستان من برقرار کرده‌اي؟ يعني آيا شده که به خاطر من کسي را دوست بداري؟ رفاقت براي خدا و رابطه براي خدا، عملي است که براي خدا است. قطع رابطه براي خدا هم هست که آن هم بايد باشد. «وَ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً قَطُّ»؛ آيا با کسي به خاطر من قطع رابطه کرده‌اي؟ «فَعَلِمَ مُوسَى أَنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّه». پس موسي دانست که بافضيلت‌ترين عمل، دوستي براي خدا، و جدايي براي خدا است. دقت کنيد که تعبير روايت داشت: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ» بالاترين عمل اين است. خيال نکنيد که دوستي يک چيز خيلي ساده‏ است! اصلاً و ابداً اين‌طور نيست. دوستي براي خدا و دوستي در راه خدا از همه اعمال خير، برتر است و ارزشش نزد خداي متعال، از همه آنها بالاتر است.

دوستي براي خدا، محکمترين دست‏آويز ايمان

حالا چند روايت مي‏خوانم و بعد مي‏گويم که سرّش چيست که اين‌طور روي آن تأکيد شده است. اين روايات را هم عامه در منابعشان دارند و هم خاصه. از هر دو طريق نقل شده است که: «رُوِيَ عَن رَسُولِ‌اللهِ‌(صَلَّي‌الله‌عليه‌ِوَآلِهِ‌وَسَلَّمَ): أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ». افضل اعمال همين بود که در روايت قبلي راجع به خطاب به حضرت موسي بود. روايت ديگر دوباره از پيغمبر اکرم: «مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ». يکي از محکم‌ترين دست‌آويزهاي ايمان، اين است که براي خدا دوست بداري و براي او دشمن بداري. در منابع خاصّه دارد: «مِن أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ»، ولي در عامه نقل مي‏کنند: «إنَّ أَوْثَقِ عُرَى الإسلام أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ». مضمون‌ها يکي است. اختلافشان فقط در همين يک کلمه است. هر دو هم روايت را از پيغمبر نقل مي‌کنند. تمام شد. تعبر ديگري هست از پيغمبر اکرم هست که فرمودند: «الْحُبُّ فِي اللَّهِ فَرِيضَةٌ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ فَرِيضَةٌ». يعني بر روي دوستي براي خدا و دشمني براي او تأکيد شده است.

مراقب دلبستگي‏هايت باش!

حال سؤالي در اينجا مطرح مي‌شود که چرا اين‌قدر روي اين نوع رابطه تأکيد شده است؟ پاسخ اين است که چون اين رابطه نقش سرنوشت‏ساز دارد. اين دوستي و پيوند، يک پيوند سرنوشت‏ساز در ابعاد گوناگون وجودي انسان است. يعني دلبستگي چه در بعد اعتقادي، چه در بعد نفساني و چه در بعد عقلي و چه در بعد رفتاري، اعم از کردار و گفتار،‏ تأثيرگذار است. براي همين است که تا اين اندازه روي اين تأکيد مي‌کند که مراقب باش رفاقت، دلبستگي و محبّتت في الله و لله باشد. اگر غير اين باشد، براي تو خطرناک است. نعوذ بالله؛ زماني چشمت باز مي‏شود که ديگر راه برگشت نداري.

دلبستگي‏هاي انسان، ملاک ارزيابي هر شخص

مطلب ديگري در روايات هست که خيلي هم عجيب است؛ تا اينجا سخن از اين بود که رفيقت را ارزيابي کن و بعد خود رفاقت را محک بزن و عيارش را بسنج، امّا در روايات اين نکته را داريم که اگر مي‌خواهي خودت را ارزيابي کني باز هم به رفاقت‌ها و دل‌بستگي‌هايت نگاه کن! مثلاً من مي‏خواهم خودم را بشناسم که آدم خوبي هستم يا آدم بدي هستم؟ شما دلتان نمي‏خواهد بفهميد؟ هر کسي مي‏خواهد اين را بفهمد که خودش آدم خوبي است، يا آدم بدي است؟ با چه چيزي خودمان را بسنجيم؟ معيار سنجش «خودم» چيست؟

حالا من روايت مي‏خوانم تا مسأله روشن شود. در روايتي جابر جعفي که از اصحاب امام باقر(عليه‌السلام) است، نقل مي‏کند که حضرت فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً»؛ اگر مي‏خواهي بفهمي که تو از نظر دروني آدم خوبي هستي يا نه، «فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ»؛ به دلت نگاه کن! «نظر» هم که حضرت مي‏فرمايد، يعني «نگاه با دقت» که با رؤيت فرق مي‏کند. «فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ»؛ برو به انتهاي دلت، نگاه کن که چه چيزي در آنجا هست. «فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفِيكَ خَيْرٌ»؛ اگر در عمق قلبت ديدي که دوستان خدا و کساني که اهل طاعت خدا هستند را دوست داري و از کساني هم که گناهکاراند و از فرمان الهي سرپيچي مي‏کنند، خوشت نمي‏آيد، بفهم که تو درون خوبي داري. برو و از انتهاي دلت خبر بگير و ببين در آنجا چه خبر است! حضرت براي اين‌که انسان خودش را بشناسد، «دوستي» را مطرح مي‏کند. «وَ اللَّهُ يُحِبُّكَ»؛ بدان که خدا هم تو را دوست مي‏دارد. «وَ إِذَا كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ»؛ امّا اگر ديدي، اهل طاعت و بندگي و کساني را که با خدا پيوند دارند، دوست نمي‌داري، و برعکس، اهل معصيت را دوست داري، بفهم که در تو خيري نيست و آدم خوبي نيستي، «وَ اللَّهُ يُبْغِضُكَ». و خدا هم از تو بدش مي‌آيد. حتي معيار ارزيابي خود انسان هم همين است؛ يعني ببين که آيا حبّ و بغضت في الله هست يا نه.

من دو مطلب را از هم جدا کردم؛ دقّت کنيد! گاهي مي‌خواهيم دوستي و رفاقت را ارزيابي کنيم، اين مطلبي بود که در ابتداي بحث گفتيم. امّا اگر مي‌خواهي خودت را ارزيابي کني و ارزش خودت را بفهمي، راه اين است. در اينجا بحث اين است که مي‏خواهم خودم را ارزيابي کنم. حضرت مي‏گويد: خودت را نيز با همين دوستي ارزيابي کن! من جداسازي کردم و اميدوارم که ان‏شاءالله، مطلب روشن شده باشد.

رفيقي برگزين که پاپيچت شود!

لذا من بحث را به يک جنبه ظاهري مي‌کشم که انسان در روابط اجتماعي خود، خودش تشخيص مي‌دهد که چرا با يک نفر رفاقت دارد و چرا با ديگري رابطه را قطع کرده است. اين‌طور نيست که انسان تشخيص ندهد. گفتيم که آدم پيش از انتخاب بايد اختبار کند که آيا طرف مقابل مهارگسيخته است يا قيد عقل و شرع دارد. حال که اختبار کرديم و ديديم که مثلاً آدم متديّني است امّا پاپيچ مي‏شود، بايد ببينيم که براي خدا با او رفاقت مي‌کنيم يا نه! مثلاً تا من مي‏آيم حرفي بزنم، مي‏گويد: پشت سر مردم حرف نزن! اين کار حرام است عزيز من! تا مي‌خواهم کاري انجام دهم، سنگ جلوي پايم مي‏اندازد، ولي سنگ‏هايش، سنگ‏هاي الهي است. پاپيچم مي‏شود ولي براي اين است که من خلافي را مرتکب نشوم. آيا با اين آدم رفاقت مي‌کني يا با کسي که خودش خوب است و کاري به کار تو ندارد؟! خودت مي‌فهمي که اين رفاقت هر چند که سنگ‌اندازي دارد، ولي به نفع تو است. اين موجب نشود که تو رابطه‏ات را با او قطع کني. اين به نفع تو است که او در هر جايي تو را نهي از منکر کند. دوستي بايد في الله باشد، يعني براي انجام دستورات خدا باشد وگرنه ضرر دارد.

با کسي که براي اصلاح تو با تو کلنجار مي‏رود قطع رابطه نکن!

البتّه ممکن است که چنين رفيقي و چنين رفاقتي در اين نشئه ماديت و دنيا که موافق با هواي نفس است، خوب باشد و من آن را بپسندم، و اگر مخالف با نفس باشد، من آن را نپسندم، ولي نبايد از اين رفاقت گريز داشته باشي! نبايد از افرادي که براي تو از نظر الهي، نقش سازندگي دارند، نبايد فرار کني! دوستي براي خدا در بعد اجتماعي يعني همين که با چنين افرادي رفاقت کني. ما در روايت داريم که دوست بدار کسي را که با تو کلنجار مي‏رود؛ براي اين‌که تو را اصلاح کند. اين اعتراض‌ها و بگو مگوها موجب نشود که پيوند دوستي الهي شما با يکديگر تضعيف شود. آدمي باش که اگر در رفاقت و دوستي، برخوردهايي پيدا شد که در راستاي اوامر الهي بود، دست از اين رفاقت نکشي! علي(عليه‌السلام) مي‌فرمايد: «أحبِب فِي اللهِ مَن يُجَاهِدُکَ عَلَي صَلاحِ دِينٍ»؛ کسي که براي نفع دينت با تو کلنجار مي‏رود را در راه خدا دوست بدار! «وَ يَکسِبُکَ حُسنَ يَقِينٍ». و کسي را دوست بدار که باعث مي‌شود يقين نيکو پيدا کني! البتّه اين قسمت مربوط به جنبه‏هاي دروني است. يعني او کاري مي‏کند که تو را از نظر بعد معنوي و پيوند الهي درست مي‏کند، يقينت را محکم مي‌کند. کلنجار رفتنش موجب نشود که دوستي بر محور الهي شما ضربه بخورد. برخوردهاي ظاهري با خواسته‏هاي نفساني نمي‏سازد. لذا مواظب باش که به خاطر نفس، دوستي الهي را کنار نگذاري و قطع پيوند در راه هواي نفس نکني!

جمع‏بندي مطالب

در نتيجه ما به اينجا مي‏رسيم که محيط رفاقتي نقش سازندگي‏اش از دو محيط قبلي، اَقوي است؛ آن هم نسبت به تمام ابعاد وجودي انسان. لذا در محيط رفاقتي از آنجا که رابطه تنگاتنگ وجود دارد و اين رابطه محبّت را در پي دارد، بايد محور محبّت خدا باشد. رفاقت‏ها بايد براي خدا باشد. رابطه براي خدا، قطع رابطه هم براي خدا! آنجا که مي‏بينم من نمي‏توانم کسي را درست کنم و بلکه او ممکن است من را خراب کند، انسان بايدرابطه‌اش را قطع کند. اين يعني همان معياري که روايات به دست ما داده است: «الحبُّ في الله و البغضُ في الله».
برگرفته از درس استاد اخلاق حاج آقا مجتبي تهراني


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟